جدول جو
جدول جو

معنی باده نوش - جستجوی لغت در جدول جو

باده نوش
نوشندۀ باده، باده خوار، برای مثال باده نوشی که در او روی وریایی نبود / بهتر از زهدفروشی که در او روی وریاست (حافظ - ۶۶)
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
فرهنگ فارسی عمید
باده نوش
(سِ / سِ / سُ زَ دَ / دِ)
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
(منسوب به ناصرخسرو).
در مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده.
سعدی (بدایع).
باده نوشی که درو روی وریائی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
باده نوش
شرابخوار میخوار
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
فرهنگ لغت هوشیار
باده نوش
باده پیما، پیاله پیما، شراب خواره، شراب خوار، می خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده فروش
تصویر باده فروش
فروشندۀ باده، می فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
باده خواری، شراب خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده کش
تصویر باده کش
باده خوار، باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ دَ / دِ)
آنکه شراب خورده باشد. ج، باده نوشیدگان:
باده نوشیدگان جام الست
نشوند از شراب دنیا مست.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 11هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد. سکنۀ آن 347 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِخوَ / خُشْ)
نسیم. (دهار) (دستور اللغه) (زمخشری). طلّه. طلا. (منتهی الارب) ، بمعنی بادی که تخت آن حضرت را و لشکر و مردم ایشان را از جای بجای میبرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
صوت و نفس و خوانندگی و گویندگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). صوت و خوانندگی و گویندگی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). ساز و نغمه و نقاره. (فرهنگ ضیاء). صوت و صدا. (فرهنگ دساتیر از آنندراج). رجوع به بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فروشندۀ باده. می فروش. خمرفروش. خمار. شرابی. نبّاذ. شراب فروش:
در حیرتم از باده فروشان کایشان
زین به که فروشند چه خواهند خرید!
خیام.
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی.
حافظ.
سرّ خدا که عارف سالک بکس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
حافظ.
آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده.
حافظ.
تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش
پی صبوح تو این تخته از دکان برداشت.
حسین ثنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ)
بادۀ خالص. بادۀ صافی:
ز زهد خشک ملولم کجاست بادۀ ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پوشندۀ لباس و جامۀ بادله. (آنندراج: بادله)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لَ)
می خوردن. شراب خوردن. می گساردن. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. باده خوردن. باده گساردن:
وگر بجام برم دست بی تو در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن.
سعدی (بدایع).
باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی.
حافظ.
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 187) ، سخن بیهوده، وعده خلاف. (رشیدی). وعده دروغ
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قصبۀ مرکز ییلاقی بخش نور از شهرستان آمل. این قصبه در 60 کیلومتری جنوب باختری آمل در ارتفاع 1952 متر از سطح دریا واقع است. آب آن ازرود خانه اوزرود و یالرود و کمررود و محصول عمده آن غلات، لبنیات، باقلا، سیب زمینی و میوه های مختلف است. زمستان در حدود یکهزار تن و تابستان بیش از دوهزار تن سکنه دارد. از آثار قدیم قلعۀ خرابه ای در شمال آبادی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ یِ نَ / نُو)
مقابل بادۀ کهنه. (آنندراج). شراب نو. (ناظم الاطباء: باده)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ)
نامی از نامهای موسیقی. رجوع به آهنگ در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل باده نوش. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
عمل باده نوش شرابخواری میخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
شراب خواری، می خواری
فرهنگ فارسی معین
باده پیمایی، باده گساری، شراب خواری، می خواری، می گساری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم خراباتی، خمار، می فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد